شبکه چهار - 25 آذر 1401

اشتباهاتی در "فلسفه علم" که نباید تکرار شود ("مذهب سوزی" تا "مذهب سازی")

بمناسبت هفته پژوهش _ اساتید دانشگاه مازندران _ ۱۳۹۱

بسم‌الله الرحمن الرحیم

عرض سلام محضر شریف اساتید بزرگوار و برادران و خواهران عزیز. خداوند را سپاسگزارم که توفیق شرفیابی به محضر شما حاصل شد.

بعضی نمونه‌های سمبلیک و تعابیر نمادینی از متفکران برجسته‌ای – بدون ذکر نام – مقایسه‌ای با هم می‌کنیم که ببینیم هم در عرصه معرفت و علم و هم عرصه حکمت عملی در عرصه تمدن‌سازی، سبک زندگی، سیاست، اجتماع، یک تحولی از جزمیت‌های افراطی مادی به سمت شکاکیت و لاادری‌گری افراطی چگونه در دو قرن پیش آمد؟ در غرب و نقطه شروع، تفسیر خاصی در دین که مسیحیت کاتولیک باشد و کلیسای پاپ، و بعد در قرن 19 و 20 تمام جهان چوب این نوع تلقی از دین را خورد و ارائه خاصی از دین مطرح می‌شود دشمنی خاصی با دین بر اساس همین تعریف تئوریزه و تعقیب می‌شود آثارش را هم در عرصه معرفت‌شناسی فلسفه و علم می‌گذارد و هم در عرصه تمدن‌سازی و تعریف پایه‌های اقتصاد و سیاست و حقوق بشر. و چون در قرن 19 این‌ها به قدرت صنعتی و نظامی رسیدند و از نیمه قرن 19 شروع کردند تا پایان قرن بیستم ظرف 100- 150 سال بر جهان تقریباً مسلط شدند و حالا دوره افول آن‌ها شروع شده و در ظرف این چند دهه مدام دارند ضعیف می‌شوند ولی چون در قرن 19 و 20 قدرت اول نظامی، سیاسی و اقتصادی جهان شدند و بخش اعظم جهان را اشغال کردند یعنی تقریباً کل آفریقاو قبل از آن قاره آمریکا و اقیانوسیه و بخش مهمی از آسیا بین 4 – 5 قدرت اروپایی و غربی تقسیم شد در قرن 20 هم بقیه آسیا را و کل جهان اسلام را مسلط شدند و چون سلطه نظامی اقتصادی سیاسی پیدا کردند سلطه فرهنگی هم پیدا شد یعنی عملاً نوع نگاه خودشان را هم به علم و هم به دین از طریق دانشگاه‌هایی که با پارادایم آن‌ها تعریف شد و پیش رفت عملاً این سبک نگاه را هم به علم و به هم دین در دنیا تقریباً به گفتمان حاکم تبدیل کردند و در این صد سال اخیر تقریباً هرجا دانشگاهی تشکیل شد چه در عرصه فلسفه علم و مبانی علوم طبیعی و چه بخصوص در عرصه علوم انسانی و علوم اجتماعی بر اساس تعریف قرن نوزدهمی و قرن هجدهمی اروپا از دین و از علم شکل گرفت. نگاه سکولار به عالم و به آدم و به علم و طبیعتاً نگاه ساختار شکنانه به دین، منشأ همه آن‌ها هم تفسیر نادرستی از دین بود که از اساس در اروپا مطرح بود یعنی مشکل در نوع تعریف دین در غرب بود که این مشکل بعد به نوع تعریف علم سرایت کرد سه‌تا جریان اصلی با زیرمجموعه‌های خیلی زیاد و پراکنده در نوع نگاه به دین، نگاه چپ مذهب ستیز، نگاه راست غیر مذهبی، نه مذهبی‌ستیز لزوماً، اما غیر مذهبی که مذهب را از متن به حاشیه ببرد و دین را نه منشأ مشروعیت بداند در عرصه حکمت عملی، سیاست، نه منشأ حقانیت بداند در عرصه حکمت نظری، یعنی حقانیت و مشروعیت در این دو عرصه ربطی به دین ندارد. این سیر از یک جزمیت مادی، یک لائیسته مذهب‌ستیز شروع شد، نگاه‌های خشک مادی و پوزیتویستی به جهان و به انسان در معرفت‌شناسی و بعد چون به بن‌بست رسید این تا حدود قرن 19 و اوایل قرن 20 است، چون به بن‌بست رسید هرچه به اواخر قرن 20 میلادی نزدیک شدند و به امروز،‌ در دهه‌های اخیر جزمیت‌های پوزیتویستی چه در تعریف دین، و چه در تعریف علم به حاشیه رفت، ضعیف شد، خودش ساختارشکنی شد و هم به سمت شکاکیت و نسبی‌گرایی افراطی رفتند از جزمیت مذهب‌ستیز تحت عنوان علم با رویکرد پوزیتویستی که فقط تجربه مادی و حسی است که حقیقت را برای ما کشف می‌کند چیز دیگری علم نیست، برسند به دوره شکاکیت‌های افراطی که مرزی بین علم و غیر علم وجود ندارد! هر چیزی را می‌توانید علم بنامید بلک هیچ چیزی را نمی‌توانید علم بنامید! اساساً باب علم مسدود است و این خیلی حرکت عجیبی است و رو به قهقرا است. درست که الآن دیگر این دیدگاه‌های فعلی در عرصه فلسفه علم و فلسفه دین خیلی مذهب‌ستیز نیست برخلاف قبلی‌ها، بیشتر به سمت مذهب‌سازی آمدند، مذهب بر بنیاد شکاکیت، رفتن به سمت ایمان منهای دین، ایمان منهای عقاید و معارف، ایمان منهای شریعت، ایمان منهای تمدن‌سازی، یک امر سلیقه‌ای نسبی شخصی درونی غیر قابل داوری. و این بلا نه فقط بر سر تعریف دین بلکه بر سر تعریف علم هم آمده است. چپ مذهب‌ستیز است شالوده آن بر اساس عمدتاً افکار مارکس صورت‌بندی شد حالا شما نگویید که بلوک شرق از بین رفته، بلوک شرق به لحاظ اقتصادی، سیاسی، نظامی متلاشی شده است و الا اندیشه‌های چپ، اندیشه‌ها هم معمولاً فلسفه‌ها بین متن و حاشیه در حرکت هستند نابود نمی‌شوند همیشه هستند باز یک دوره دیگر کسانی طرفدار پیدا می‌کنند و توی صحنه می‌آیند چنان که افکاری که الآن در صحنه هستند در غرب، یک دوره‌ای کلاً در حاشیه بودند و بعضی‌ها گفتند این‌ها به زباله‌دان تاریخ رفته است ولی خب می‌بینید بازسازی و بازتولید شد، لیبرالیزم قرن 17 و 18 دوباره بازسازی شد. شکاکیت دو هزار سال پیش دوباره بازتولید و بازسازی شد. بخصوص نقش اسلام و بخصوص انقلاب اسلامی در این هر سه تا رویکردی که الآن عرض می‌کنم هرسه تا را با ضربه واحد درهم کوبید، نگاه چپ به مذهب و تمدن‌سازی، نگاه راست به سرمایه‌داری لیبرال و نگاه مسیحی و مذهبی غربی به انسان، به عالم و به زندگی. هر سه‌تا گفتمان غالب در قرن 19 و 20 مبانی تفکر اسلامی این‌ها را درهم کوبید و زیر سؤال برد. گفتمان چپ و راست از این نظر مشترک بودند که هر دو می‌گفتند مذهب نوعی معرفت نیست دین، منشأ معرفت نیست. دین یک گرایش فردی یا اجتماعی است که به دلایل بشری و توسط بشر تولید شده است. دین منشأ بشری دارد منشأ طبیعی دارد. حالا منشأ آن جهل است، ترس است، فاصله‌های طبقاتی است، حاکمیت و سرمایه‌داری مذهب را برای تخدیر توده‌ها درست می‌کند یا به عکس، توده‌های محروم دین را درست کردند برای تسکین خودشان و ایجاد یک سد مقاومت در برابر صاحبان ثروت و قدرت. این‌ها تئوری‌های مخلتفی دادند اما بنیاد همه الحادی است اگر شکاکانه نباشد و لذا اکثر فیلسوفان دین که در غرب شناخته شدند و در مورد دین بحث می‌کنند اغلب‌شان ملحد هستند.

بخش مهمی از مباحثی که راجع به دین، له و علیه دین شده، توسط یا ملحد یا شکاک شده است. حالا ممکن است بگویید ملحد و شکاک چرا له دین نظر ندادند و چرا به نفع دین نظریه‌پردازی کنند؟ نظریه‌پردازی به نفع دین نه به نفع حقانیت دین، بلکه در باب فواید دنیوی دین بحث کردند به این معنا که پیشفرض‌شان این است که دین یک دروغ است وحی‌ای در کار نیست خدا و نبوت که نیست، بشر به خاطر نیازهایش درست است اما مذهب، خزعبلات مفیدی می‌تواند باشد! یک جاهایی از آن مفید است! همین که به افراد آرامش می‌دهد، تسکین می‌دهد، میزان خشونت اجتماعی را کم می‌کند و از این قبیل، این‌ها جزو فواید دین است لذا شما می‌توانید ملحد یا شکاک باشید راجع به فواید دین هم کتاب بنویسید و الآن جالب است اکثر کسانی که دارند در حوزه‌های روانشناسی، تعلیم و تربیت، جامعه‌شناسی به نفع دین در این 50- 60 سال اخیر کتاب نوشتند برخلاف آن‌هایی که ضد دین می‌گفتند تا نیمه قرن 20، از نیمه قرن بیستم این‌ها آمدند این‌ها عمدتاً جزو شکاکان هستند و می‌گویند برای ما مهم نیست که خدا و پیامبر هست یا نیست؟ به عنوان یک پدیده اجتماعی داریم به آن نگاه می‌کنیم این فواید و این ضررها را دارد، جریان چپ و راست که مبنایشان لائیسته افراطی ضد مذهب است یک سکولاریزم پیچیده‌ای است که با تعارف و با پنبه سر مذهب را برید و دین را به حاشیه برد در این مشترک بودند که از نظر هر دوی این‌ها مذهب مساوی با مسیحیت است و تفاوتی بین ادیان وجود ندارد یعنی اسلام هم با همین چوب می‌رود و شباهت دوم‌شان این است که هر دو معتقد بودند که مذهب، دین، منشأ حقانیت، منشأ یک نوع آگاهی و معرفت نیست، معرفت به واقع، یعنی ما انسان‌شناسی و هستی‌شناسی را از مذهب نمی‌توانیم بگیریم چه برسد به این که مشروعیت را در عرصه جامعه‌سازی و تمدن‌سازی از مذهب بگیریم، مذهب در حاشیه است، منتهی چپ‌ها می‌گفتند مضر است و باید از بین برود راست‌ها می‌گفتند مضرّ نیست یک چیز زائدی است می‌شود در یک جهاتی از آن استفاده کرد. در آن حد کنترل شده و محدود نگهش می‌داریم و بقیه‌اش را حذف می‌کنیم. مارکس می‌گوید که آن چیزی که مهم است روابط اشیاء خارجی و روابط کالاهاست آن‌ها واقعی است و آن‌ها به علم مربوط است اما این یک بازتاب مذهبی از واقعیت‌ها و مذهب‌ها می‌سازند که این ایدئولوژی به معنی آگاهی وارونه و معکوس است واقع‌نما نیست بازتاب مذهبی از دنیای واقع. وقتی می‌گوید بازتاب مذهبی روابط اقتصادی معنی‌اش این است که مذهب راجع به مناسبات و حقوق وظایف اقتصادی و سیاسی اجتماعی حرفی برای گفتن ندارد منشأ مشروعیت نیست این بازتاب مذهبی، یعنی یک انعکاس یا انفعالی است که در شکل مذهب خودش را نشان داده، به دلیل این که واقعیت را نمی‌شناسد می‌گوید بازتاب مذهبی دنیای واقع فقط وقتی ناپدید می‌شود که روابط عملی زندگی روزمره صرفاً روابط عقلانی، روابط معقول انسان با هم‌نوعان و با طبیعت ایجاد می‌شود یعنی تا یک جامعه‌ای در مرحله جهل نسبت به قوانین طبیعی و اجتماعی است بازتاب مذهبی به واقعیت‌ها می‌دهد یک نوع خرافه ایدئولوژیک است، وقتی اصلاح می‌شود که آگاهی واقعی بیاید تا آگاهی واقعی نیست نیازی به مذهب است! وقتی آگاهی واقعی و علم می‌آید مسئله خودش حل می‌شود نه این که ما بخواهیم مسئله را حل کنیم. مارکس می‌گوید ما نمی‌خواهیم مذهب را القاء و نابود کنیم چون درد اصلی وجود مذهب نیست، منشأ اصلی درد واقعیت‌های اجتماعی است که چون این‌ها علت‌های آن‌ها را نمی‌دانند به مذهب پناه می‌برند. این تعبیر که می‌گویند «مذهب تریاک توده‌هاست» این را مارکس به عنوان فحش نگفته، بلکه می‌گوید وظیفه اصلی ما ایجاد یک جامعه‌ای است که دیگر در آن آگاهی از نوع مذهبی ضرورتی ندارد باید مناسبات اقتصادی جامعه را اصلاح بکنی دیگر نیازی به مذهب نیست چون درد که حل شد دیگر نیازی به این درمان نیست، مذهب درمان توده‌ها برای تحملات مشکلات است. مشکلات اقتصادی و اجتماعی در طول تاریخ بوجود می‌آید در اثر مناسبات روابط تولید، دردشان می‌آید واقعیت را نمی‌شناسند مذهب می‌سازند یک قرص آرام‌بخش مصرف می‌کنند می‌گویند ما نمی‌گوییم با این آرام‌بخش مبارزه کن، مشکل را در بیرون که حل کنی دیگر به این مسکن و به این تریاک نیازی ندارند، اتفاقاً می‌گوید مذهب شاید بهترین مأمن باشد برای این دردهایی که نمی‌توانند آن را حل کنند. خب نگاه ماتریالیستی به دین، دین یک مخدر است که خودمان ساختیم، بشر جاهل ساخته برای این که وضع موجود را توجیه کند چون نمی‌تواند آن را تغییر بدهد. هدف ایجاد جامعه‌ای که دیگر احتیاجی به آگاهی مذهبی نباشد و خودش ناپدید خواهد شد اگر رنج‌های زندگی اجتماعی تمام بشود دیگر نیازی به این مسکن نیست خودبخود این تریاک بی‌مصرف می‌ماند و درد و رنج انسان، درد انسان‌شناختی نیست و مربوط به وضعیت بشری نیست درد و رنج جامعه‌شناختی است. دنبال ریشه حقانیت برای دین نگردید دنبال ریشه‌های اجتماعی اقتصادی بگردید که چگونه این مخدر بوجود آمده؟ جامعه سالم نیازی به مذهب ندارد! آن وقت این‌جا 7- 8تا سؤال است که هیچ وقت مارکس جواب نداد که الآن بخواهم آن‌ها را مطرح کنیم این فرصت تمام می‌شود من فقط خواستم بگویم که یک چنین رویکردی به مذهب است با نگاه به مسیحیت البته، در مورد مسیحیت هم شاید در مورد بخش‌هایی از نوع آموزه‌های کلیسا و این حرف‌ها تا حدودی هم درست بود اما اسلام بخصوص اسلام علوی دین توجیه نیست آرامش از نوع تخدیر نیست، و لذا مارکسیست‌ها یکی از ضربات سنگینی که به لحاظ ایدئولوژیک بعد از انقلاب اسلامی خوردند این بود که مبنا و شالوده نگاه ما به مذهب این بود که «مذهب، تریاک توده‌هاست». در حالی که مذهب در ایران یعنی یک این حرکت عظیمی که شد و در تاریخ اسلام بخصوص اسلام شیعی هم بارها این مسئله دیده می‌شود تریاک که نیست این مذهب آتشفشان است همیشه انقلابی، همیشه درگیر. این چطور مخدری است، بعد لنین آمد لنینیست‌ها حرف مارکس را سیاسی کردند و افراطی کردند به سلیقه خودش، یعنی مارکس می‌گفت مذهب عامل آرام‌بخشی است که مردم خودشان در شرایط درد و رنج تولید می‌کنند و ریشه مذهب رنج‌های اجتماعی است، رنج‌های اجتماعی را حل کن خودشان مذهب را دور می‌اندازند! که حالا خلاف این را داریم می‌بینیم. الآن حتی در جوامعی که به رفاه اقتصادی رسیدند مذهب کمتر نشده حتی سراغ خرافه و معنویت‌های خرافی می‌روند همین الآن ما دو – سه میلیارد بت‌پرست داریم که رسماً جلوی بت می‌ایستند و عبادت می‌کنند. مسیحیان را هم اضافه کنید که جلوی مجسمه مسیح و مریم می‌ایستند عبادت می‌کنند و دعا می‌کنند، آن هم که اکثریت بشریت این‌طوری است. اما انواع جدیدی از معنویت‌های خرافی که هیچ برهانی پشت آن نیست بلکه علیه آن برهان است امروز اتفاقاً بیشتر است. مثلاً این رمال‌ها و کف‌بین‌ها دوستان می‌دانند همین الآن در اروپای شمال غرب و آمریکا که بخش مرفه غرب هستند یکی از پردرآمدترین شغل‌هاست. در نیویورک باید یک سال و نیم توی نوبت کف‌بین و رمال بروی! یک سال و نیم در نوبت باشی. بنابراین این‌طوری نبود که فقر و فاصله‌های طبقاتی باعث شده باشد که مردم مذهب بسازند این معنی‌اش این است که نیاز به معنویت و دین، نیاز فطری بشر نیست معنی‌اش این است که منشأ آن جهل است، منشأ آن عجز بشر و از این قبیل است و بعد اگر مذهبی آمد که کارکرد آن درست خلاف تریاک و ضد تریاک بود آن را چطور حل می‌کنید و از این قبیل. لنین از این حرف مارکس تفسیر سیاسی افراطی کرد و گفت بله، مذهب افیون است و یک حرفی هم اضافه کرد که مارکس نگفته بود، گفت افیونی است که حاکمیت‌ها، طبقه حاکم و سرمایه‌دار تولید می‌کند برای تسلط بر طبقه تحت سلطه و طبقات ضعیف. یعنی مارکس می‌گفت مذهب دشمن ما نیست محصول طبیعی یک بیچارگی است، اما لنین گفت نخیر، مذهب توطئه است، توطئه طبقه حاکم و سرمایه‌داری است. این نگاه افراطی‌تر چپ بود و این نگاه چند دهه بر نیمی از جهان حاکم بود شما می‌بینید که این‌ها مسجدها و کلیساها را طویله و اسطبل و انبار می‌کردند برای مطیع نگه داشتن مردم، سر به راه نگه داشتن طبقات پایین، ابزار سلطه طبقاتی است، نقش اجتماعی مذهب را بیشتر مارکس بحث می‌کرد اما لنین‌نیست‌ها این را به یک فحش به مذهب تبدیل کردند که اندیشه مذهبی خطرناک‌ترین شرارت است، بعد هم آمدند راجع به منشأ مذهب، انواع مذهب، در جامعه ماقبل طبقاتی، جامعه طبقاتی ارتباط مذهب با مقوله خویشاوندی، خانواده، انواع مذاهب اولیه، توتمیزم و آنائیزم، بعد سعی کردند دلایلی علیه وجود خدا دست و پا کنند، نفی کنند تمام استدلال‌هایی که در غرب برای اثبات خدا شده بود از ارسطو تا کانت همه را رد کنند، و در واقع جنبه جامعه‌شناختی مطالعه مذهب، ضعیف شد و حتی علم و فلسفه را کوشیدند که ضد مذهبی کنند که خب هم به لحاظ تئوری شکست خوردند هم جامعه‌ای که وعده دادند تشکیل شد و بعد فروپاشید. این‌هایی که می‌گویند سقوط شرق به خاطر قدرت غرب بود نه، سقوط شرق بخاطر ضعف شرق بود یعنی غرب پیروز شد چون مارکسیزم ضعیف بود نه این که مارکسیزم شکست خورد چون سرمایه‌داری قوی بود گرچه این غرب این دومی را دارد تبلیغ می‌کند. این نگاه چپ ضد مذهب به دین. نگاه جریان راست که به عنوان نمونه من تعابیر مارکس وبر را یک جمله از او را عرض کنم "مارکس وبر" آلمانی است "مارکس" هم آلمانی است نظریه‌پردازان چپ و راست هستند سوسیالیسم مارکسیستی و همین‌طور کاپیتالیسم سرمایه‌داری. مارکس وبر را می‌گویند مارکس سرمایه‌داری است یعنی نقشی که مارکس برای چپ ایفا کرد مارکس وبر برای سرمایه‌داری صنعتی جدید ایفا کرد. تعبیر ایشان راجع به مذهب می‌گوید که: این که مذهب ریشه الهی ندارد این که خب روشن است و من در آن بحثی نمی‌کنم که واقعاً خدا هست و وحی و پیامبر و آخرت، این که هیچی. اما تعبیر چپ‌ها را راجع به مذهب نمی‌پذیرد مذهب یک جور نیست مذاهب مختلفی داریم و نقش‌های مختلفی ایفا می‌کنند. ادعایشان در عرصه سیاسی هم مذاهب یک جور نیست آموزش‌هایشان معمولاً به تنظیم زندگی اجتماعی معطوف هست علتش هم این بوده که تا قبل از این دوره، بین حوزه اجتماعی و حوزه سیاسی فاصله نبود، دین در حوزه اجتماعی بطور طبیعی وجود داشت حالا با هر منشایی. ولی مرز سیاست و جامعه مدنی، دولت و جامعه مدنی مرز سیاست و عوارض اجتماعی از قبیل مذهب مخلوط بود. لذا در آن دوران بطور طبیعی چون جوامع هم پیچیده نبودند آموزش‌های مذهبی در کل زندگی اجتماعی و سیاسی اعمال می‌شد و تأثیر مستقیم و غیر مستقیم می‌گذاشت اما این که سلسله مراتب و مقامات مذهبی و سازمان‌های مذهبی خودشان ادعای دخالت در مسائل تمدن‌سازی و سبک زندگی و تشکیل حاکمیت داشته باشند نه، چنین ادعایی نبوده و ادیان را تقسیم می‌کند به دو دسته کلی، یکی ادیان شرقی مثل هندوئیزم و بودیزم و کنفسیوس و یکی هم مذاهب غربی، اسلام، مسیحیت، یهود که این سه‌تا از یک سنخ و یک خانواده‌اند مذهب غربی‌اند می‌گوید این مذاهب غربی می‌توانند ادعای سیاسی تمدن‌سازی داشتند بخصوص اسلام، مذاهب شرقی اصلاً نگاه‌شان به انسان و طبیعت یک نگاه دیگر است و این‌ها همین طبیعت را تقدیس می‌کردند مذاهب عرفان‌های شرقی طبیعت را تقدیس دانستند و مقدس دانستند خود طبیعت را می‌پرستیدند. مذاهب غربی که از یک خانواده‌اند یهود و مسیحیت و اسلام، این‌ها یک مرزی بین ناسوت و لاهوت تعریف کردند و گفتند ناسوت را می‌توان و باید لاهوتی کرد، اما مذاهب شرقی گفتند ناسوت و لاهوتی وجود ندارد همین ناسوت خودش لاهوت است طبیعت خودش مقدس است و می‌پرستیم خدای طبیعت نیست. شما می‌دانید بودیزم این همه تعالیم معنوی دارد تقریباً از خدا حرفی نزده است. هندوها هم که میلیونها خدایان دارند، همان شبیه شرک جزیره‌العرب است و الآن ما فقط در هند خب چیزی حدود نزدیک به 700- 800 میلیون بت‌پرست به همان سبک حجاز 1400 سال پیش داریم در آفریقا ما صدها میلیون بت‌پرست داریم در آسیا همین‌طور است. خود ژاپن دانشگاه توکیو جلسه داشتیم بعد یک معبد بتخانه‌ای هم رفتیم ببینیم یک صحنه جالب، یک چیزی مثل برج ایفل پاریس در توکیو ساختند منتهی به رنگ قرمز. ورژن ژاپنی‌اش است. عین آن برای توریست‌ها. درست مرکز توکیو که مرکز صنعت و دانشگاه و این برج و این کارهای مدرن است بتخانه بسیار عظیمی است که آن‌جا صدها بت بزرگ و کوچک است. یکی از دوستان هم هنرمند است عکس‌های جالبی گرفت که در این عکس کنار بت‌ها هم برج و این کارخانه‌ها با هم، یعنی یک جامعه‌ای که به لحاظ صنعتی جلو رفته و به لحاظ فرهنگی در دو هزار پیش دارد زندگی می‌کند. لباس گرم و کاموایی تن بت‌ها پوشانده بودند، جلویشان آب گذاشته بودند، هدیه می‌دادند، عبادت می‌کردند و.. درست همان چیزهایی که 1400 سال پیش در جزیره‌العرب بود این‌ها در ادیان شرقی انسان را خدا کردند همین انسان موجود و همین طبیعت موجود شد مقدس. ناسوت و لاهوت دیگر فاصله‌ای ندارد آخرتی هم مطرح نمی‌شود، آخرت هم در خود دنیاست، چرخه کارما و تناسخ در همین دنیاست. غیر از این عالم و قوانین عالم دیگر نیست. لذا در این ادیان تحرک نیست. اما در ادیان غربی تحرک و انگیزه برای تلاش اجتماعی سیاسی و تغییر جامعه و تغییر جهان وجود دارد چون می‌گویند ناسوت درست است که الهی است ولی دنیا و آخرت، ماده و معنا، درست است که نباید جدا باشد ولی باید ماده را معنوی کرد با ماده رویکرد معنوی داشت این یعنی حرکت، از درون این، حرکت سیاسی و داعیه سیاسی هم بیرون می‌آید و اوج آن در اسلام است و جالب است یک تقسیم‌بندی دیگری هم دارد که این را نمی‌خواهم توضیح بدهم. چون اجمالاً نقش مذهب را در تمدن‌سازی قبول دارد و کاتولیک و پروتستان و آرتدوکس را با هم مقایسه می‌کند. هرچه به جوامع پروتستان نزدیک می‌شویم آبادتر و ثروتمندتر می‌شوند به سمت شمال اروپا و غرب اروپا و آمریکا، هرچه به جنوب آمریکا می‌آیید که کاتولیک‌ترند فقیرتر، بی‌حرکت‌تر، ثاتب‌تر هستند چون تحت تعالیم کاتولیسیسم هستند زهد کاتولیکی! هرچه به شرق، به سمت آرتدوکس‌ها می‌روید به یک شکل دیگری یک ورژن آرتدوکسی از همین اتفاقات جنوب اروپا را در شرق اروپا می‌بینید در جهان پروستان علت این است که یک مرتبه زهد کاتولیکی تبدیل شد به اول ریاضت سرمایه‌داری و اقتصادی و بعد اصالت سود یعنی پروتستان مسیحیت سکولاریزه شده است. و دنیوی شده است و فکر می‌کنم پروتستانتیزم تحت تأثیر جهان اسلام یک مقداری بوجود آمد چون اسلام هم نگاهش به تولید ثروت و تمدن‌سازی نگاه کاتولیکی نیست، می‌گوید در متن زندگی تمدن‌سازی کن در عین حال کاملاً معنوی باش و این نقض خیلی از تئوری‌هایی است که ما راجع به دین و مذهب داریم مطرح می‌کنیم. بین ادیان به دلایل مختلف تفاوت بوده است یکی از آن‌ها تفاوت کلی بین مذاهب شرق و غرب است و آن هم مذاهب وحدت وجودی ناسوتی است و این‌ها مذاهب علّی و آن‌هایی که برای این عالم بالا و پایین قائل هستند و در آن مذاهب شرقی بین ملکوت و ناسوت تمییزی نیست کل همین طبیعت خودش مقدس است و پیامبران مذاهب وحدت وجودی رسولانی نیستند که از ملکوت به ناسوت پیام آورده‌اند آن‌جا مفهوم پیامبری مطرح نیست در مذاهب شرقی پیامبر نداریم آن‌ها نمی‌گویند کنفسیوس و بودا پیامبر بودند این حرف را نمی‌زنند در این مذاهب خود آن شخص مهمتر از اندیشه‌هایش است، خودش تعالی است و مظهر تعالی است لذا عالم ناسوت همین که هست به رسمیت شناخته می‌شود و مقدس است و هیچ کاری هم نمی‌شود کرد. تو خودت را تطبیق بده و تحمل کن، تو تحمل کن تو نباید در این عالم کاری بکنی! ما هیچ مسئولیت مقدسی برای تغییر عالم، نه تغییر طبیعت از طریق صنعت و تکنولوژی و علوم طبیعی و نه تغییر جامعه از طریق انقلاب و مبارزه ما مسئولیتی نداریم ما باید خودمان را با وضع موجود تطبیق بدهیم. می‌گویند از درون این مذاهب، تمدن‌سازی بیرون نمی‌آید. گرایش اساساً محافظه‌کارانه‌ای بر آن‌ها حاکم است توانایی بالقوه بسیار کمی برای سیاسی شدن داشتند حرکت از ناسوت به لاهوت وجود ندارد اما می‌آییم در مذاهب غربی ساحت‌بندی می‌شود تصوری از لاهوت و ناسوت پیش می‌آید این خودش مقدمه‌ای برای حرکت و تکامل و کمال‌خواهی می‌شود، حرکت‌های اجتماعی و سیاسی، چون یک مدینه فاضله را ترسیم می‌کنند وضع موجود را با آن می‌سنجند بعد انتقاد به وضع موجود می‌کنند بعد می‌گویند حرکت به سمت ایده‌آل و وضع موعود. و این کار معنی‌اش این است که هم باید در طبیعت دست ببریم و هم جامعه و تاریخ را. و اسلام برجسته‌ترین دینی است که در آنِ واحد از هر دو مقوله ناسوت و لاهوت بحث کرده است هم دعوت می‌کند به تسلیم مطلق در برابر خداوند، مقولات مثل رضایت، تمکین به قضا و قدر الهی، تسلیم امر خداوند بودن، شاکر بودن در همه وضعیت‌ها، چه فقر، چه ثروت، چه سلامت، چه بیماری، از یک طرف عنصر تسلیم در برابر خداوند و حقیقت، تصمیم در برابر لاهوت، بسیار قوی و برجسته در تعالیم اسلامی است از یک طرف، موتور انقلاب و جنبش و شورش، همیشه در تعالیم اسلام روشن است ما فکر می‌کردیم همه این‌ها با هم قابل جمع نیست مسیحیت یک طرف آن را می‌گیرد، مسیحیت بخصوص کاتولیک که کم‌کم به سمت بودیزم رفت، یعنی به جای این که بگوید انسان را خدایی کنیم، انسان (حضرت مسیح) را خدا کرد! مرز انسان و خدا برداشته شد اسلام می‌گوید مسیح خدا نیست بلکه رسول خداست. مرز خدا و بشر، مرز خدا و طبیعت را حفظ کرد بدون این که بگوید عالم و آدم از سیطره خداوند خارج است آن تعبیری که حضرت امیر(ع) فرمودند خداوند با همه اشیاء هست نه با همه آن‌ها، درون آن‌ها حلول نکرده، ممازجه نیست، غیر اشیاء هست اما نه از نوع مباینت. یعنی شما در این عالم، از عالم و آدم هیچ چیز را نمی‌توانی اشاره کنی بگویی این به خدا ربطی ندارد نمی‌توانی هم اشاره کنی و بگویی این خداست! این نوع تفسیر که هیچ چیز خدا نیست و همه چیز خدایی است و در همه چیز، قبل از همه چیز و بعد از همه چیز خداست، حضرت امیر(ع) گفت من هیچ چیزی را نمی‌بینم الا این که قبل از آن، بعد از آن و با خودش خدا را می‌بینم. این یک نوع خداشناسی مخصوص اسلام است که در مسیحیت و یهود هم نیست و این باعث می‌شود که در اسلام از یک طرف عنصر تسلیم مطلق در برابر خداوند و حقیقت و آخرت، از یک طرف درست در کنارش بزرگترین آتشفشان برای انقلاب، برای تغییر جامعه و تاریخ و همین‌طور برای علم، تغییر طبیعت، علم و تکنولوژی. مارکس وبر می‌گوید ما نمی‌توانیم که علم جدید و تکنولوژی و آزمایشگاه و کارگاه را انکار کنیم ما این‌ها را از مسلمان‌ها یاد گرفتیم غرب از مسلمان‌ها آموخت. در دوره‌ای که در غرب مسیحیت می‌گفت دنبال علت طبیعی هیچ چیز نباشید و تسلیم باشید عقل‌تان تعطیل کن و ببین کلیسا از طرف مسیح چه می‌گوید؟ می‌گوید در آن دوران در جهان اسلام کتابخانه‌ها، مناظره‌ها، آزمایشگاه‌ها، بیمارستان‌ها، دانشگاه‌های فعال، بهترین معماری‌ها، سیاحت و مسافرت در سطح جهان، کشتی‌های اقیانوس‌نورد، تجارت بین‌الملل، بیمارستان‌های باشکوه و بزرگ، در عین حال این‌ها دینی و مذهبی بودند و معتقد به خدا و آخرت و قضا و قدر هم بودند ولی ما در غرب این‌ها را با هم در تعارض دیدیم. در جهان اسلام مدینه فاضله تعریف شد اما این مدینه فاضله در دنیا دست‌یافتنی است بدون انکار بهشت و آخرت! قرار نیست دنیا بهشت بشود. در این مذاهب، پیام پیامبر مهمتر از شخص اوست. شخص، مهم است اما واسطه است پیام‌آور است. و لذا قرآن می‌گوید اگر محمّد رفت «...أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ...» اگر او مرد از دنیا رفت و کشته شد «انْقَلَبْتُمْ عَلَىٰ أَعْقَابِکُمْ...» (آل عمران/ 144)؛ شما راه طی شده و مسیر طی شده را برمی‌گردید؟ ارتجاع بر شما حاکم می‌شود؟ بعد می‌فرماید او کسی نیست الا رسولی از طرف خدا «قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ» پیش از او هم پیامبرانی آمدند. محمدپرستی و مسیح‌پرستی و... اسلام محمدیزم نیست مسیحیت شده، مسیح‌پرستی. اسلام محمدیزم نیست. توجه به خداوند می‌دهد و لذا در نماز به مسلمان‌ها آموختند که روزی چند بار، بارها و بارها وقتی نام ایشان را در نماز می‌آورند اول به عبودیت ایشان اشاره کنند و بعد به رسالت او، نه به اولوهیت و ربوبیت ایشان. «أشهد أنّ محمداً عبده و رسوله».

خب این‌ها قضاوت‌هایی است که کم‌کم بعضی‌ها دارند به زبان می‌آورند راجع به تفاوت اسلام با همه ادیان و مذاهب، که اوج معنویت و عرفان است و در عین حال توجه به تمدن‌سازی و تصرف در طبیعت که می‌گوید در این‌جا به ما گفتند طبیعت مقدس است دست به آن نزن! در بودیزم همین را می‌گویند حتی فرقه‌هایی از بوداها هستند که صورت‌شان را ماسک می‌زنند که یک وقت این پشه‌های ریز و موجودات ریز زنده توی دهان‌شان نرود و از بین نرود اگر کرم بیفتد اگر هر کثافتی بردارد و اتفاقی بیفتد این‌ها حق ندارند و می‌گویند هیچ صدمه‌ای نباید به هیچ حیوانی زد، البته صدمه را که اسلام هم می‌گوید نباید زد ولیکن، منظورشان این است که اگر تصرفی در این عالم کردی گناه کردی، چون این عالم همین‌طور که هست نباید تکان بخورد، مادر ماست، مقدس است، تصرف در عالم، تصرف خلاف تقدس است. دوتا دیدگاه در باب علم و تکنولوژی و تصرف در دنیاست یکی دیدگاه غربی است که می‌گوید زمین و طبیعت را به شکل فاحشه می‌بیند! - این عین تعابیری است که خودشان بکار بردند من دارم عرض می‌کنم – می‌گویند زمین و طبیعت فاحشه است! تن هر طور می‌توانی تصرف بکنی و منافع خودت را تأمین بکنی بکن، هیچ حدودی وجود ندارد، یکی هم بخشی از تفکرات شرقی است که می‌گوید طبیعت مادر مقدس است هر نوع تصرفی در طبیعت نگاه بد به مادر خودت است، لذا حتی کشاورزی کردن بخصوص با ابزار جدید، استفاده از هر نوع فناوری در این تفکر، یک تفکر ضد معنوی است و یک کار ضد معنوی و یک کار غیر انسانی است. من دیدم پر طاووس دستش می‌گیرد و وقتی می‌خواهد راه برود جلوی پایش را این‌طوری با پر طاووس می‌زند که یک وقتی یک حشره خیلی ریزی زیر پایش نرود. این البته یک خصلت خیلی خوبی است، ما البته در روایات اسلامی داریم که هرکس جان یک موجود زنده را، گیاه یا حشره‌ای را بدون دلیل بگیرد به همان میزان این از معصومیت انسانی و الهی و از فطرتش فاصله گرفته است و لذا فقها می‌گویند شکار حیوانات برای تفریح حرام است. اینهایی که شکار برای خوشگذرانی می‌روند حرام است، یکی شغلش شکار است احتیاج دارد زندگی‌اش است آن یک بحث دیگری است ولی این‌هایی که می‌روند می‌گویند می‌خواهیم خوش بگذرانیم پرنده بزنیم! این جزو محرمات است. می‌گویند حتی اگر در بیابان ماری می‌بینید ولی خطری برای شما ندارد حق ندارید آن را بکشید. یک حیوان خطرناک به تو کاری ندارد اما این معنی‌اش این نیست که در این عالم نباید تصرف کنی. یعنی اگر حیوانی را آموزش بدهی برای این که از طریق او گاو را به خویش ببندی یا از خودت در برابر یک خطر حیوانی و انسانی دفاع کنی اینها خلاف فطرت نیست بلکه این‌ها هم جزئی شئون انسانیت است. بنابراین آن‌ها مدینه فاضله ندارند یا اگر دارند قابل دسترسی نیست. می‌گوید اسلام با تسلیم حقیقت مطلق که رضایت است می‌گوید انسان باید به قضا و قدر الهی راضی باشد یک علامت مؤمن این است که هر اتفاقی که برایش می‌افتد کفر نگوید، فحش به قضا و قدر ندهد اما اسلام از انسان نخواسته که دست روی دست بگذار و بنشین! بله گفته اگر بیمار شدی علاج کن و صبر هم بکن، اگر علاج نشد صبر کن، آرام باش و آن وقار انسانی‌ات را از دست نده. فقیر نباید باشی باید برای رزق تلاش کنی اما اگر تلاش کردی باز هم فقیر بودی لنگ و لگد نپاران، فحش به بالا و پایین نده، داد نزن، خودت را تحقیر نکن، ولی نگفته که تو تلاش نکن برای غنا فقر خوب است، نگفته که کاری کن بیمار شوی و برای حل بیماری‌ات اقدام نکن! نقل شده یکی از انبیاء بنی‌اسرائیل مریض شد و در دعایش به خداوند عرض کرد خدایا من حالم خیلی خراب است ولی با خودم قسم خوردم که به هیچ دکتر و دوایی روجوع نکنم و هیچ اقدامی در جهت شفای خودم نکنم همین می‌نشینم تا خودت من را شفا بدهی. از طرف خدای متعال وحی آمد که به عزت و جلال خودم قسم شفایت نمی‌دهم مگر بروی به طبیب رجوع کنی یعنی تسلیم به قضا و قدر منافاتی ندارد و عمل‌گرایی، تغییرگرایی، تغییر طبیعت، تغییر جامعه و تاریخ.

این هم از این جهت که باز مقایسه غلط و نابجا بین اسلام با مسیحیت و بودیزم. جناح راست سرمایه‌داری، تئورسین‌های لیبرال سرمایه‌داری، تئورسین‌های بورژوازی را از این جهت به اشتباه انداخت حتی کسی مثل مارکس وبر را. و این مذهب لذا فعال‌تر و سیاسی‌تر است و دسته‌بندی که می‌کنند یا تقسیم دیگری که مذاهب بعضی‌ها تئوکراتیک هستند و بعضی‌ها اتوکراتیک هستند، و در مذاهب گروه اول خدا یک موجود برتری است ناظر به عالم و آدم و مسلط بر آن‌ها و مدیر آن‌هاست و انسان بنده و مخلوق اوست باید تمکین کند و تابع او باشد، ولی در دسته دوم اصلاً چنین تصوری از خدا نیست بلکه انسان باید خدا بشود زورت نرسید خدا را انسان بکن! چنان که مسیحیت کرد.

دسته سوم و نگاه سوم نگاه خود مسیحیت به دین است. تعریف دین از منظر مسیحیت. این‌ها (چپ و راست) ضد مسیحیت بودند، غیر مسیحی و لائیک بودند، خود مسیحیت هم تعریف تمدن‌سازانه از دین هیچ وقت ارائه نکرده است. بعضی‌ها فکر می‌کنند دوران قرون وسطا دوران تمدن مسیحی بوده است! مسیحیت در همان دوران قرون وسطا ادعا است، خودشان می‌گفتند دین از دنیا و دین از سیاست جداست. در گفتار، دین بود و البته در عمل سیاست را دینی نکردند اما دین را سیاسی کردند، اقتصاد را دینی نکردند اما دین را اقتصادی و تجاری کردند. دین منهای سبک زندگی مگر در حد کلیات. این تعریف از دین هم تعریف اسلامی نیست. مسیحیت خودش را این‌طور تعریف کرد آن اصول بنیادین حیات اجتماعی، بله ما آن‌جا حرف داریم به این معنا مسیحیت دین اجتماعی است، منتهی در حد یک اصول ساده، مهربان باشید و عشق به مسیح و... در این حد که الفبای ابتدائیات اسلام است منتهی چگونه زندگی را بر اساس محبت بنا کنیم؟ حالا من می‌آیم در بازار و اقتصاد با محبت باشم؟ آیا می‌شود سیاست و حقوق و اقتصاد را در ذیل این محبت و عشق تعریف کرد؟ اگر می‌شود چگونه؟ یا همین‌طور کلی روی هوا؟ ظالم و مظلوم هر دو را نصیحت کردن به عشق و صلح و صفا.

نماینده پاپ آمده بود ایران پیش امام(ره)، آن یک دکتر و پروفسور آمریکایی بود که خودش در این هیئت بود من او را در کانادا یک سمیناری بود در دانشگاه تورنتو، ایشان را آنجا دیدم او به من گفت، گفت من جزو آن هیئتی بودم که با هیئت پاپ پیش امام آمدم. گفت برای من خیلی جالب بود اولاً که روحانی بزرگ اسلامی را دیدم که چقدر ساده و بی‌تشریفات روی یک پلاسی روی زمین نشسته. چون می‌دانید پاپ‌ها خیلی تشریفات دارند طلا و جواهر و قدمت را این‌طوری بگذار، آن‌طوری بگذار که یک وقت دین نپوسد، نریزد، می‌گفت اولاً برایم عجیب بود که یک آدم معمولی با لباس معمولی و خانه معمولی آمد و همین‌طور گوشه روی زمین نشست که ما روی زمین نمی‌توانستیم درست بنشینیم اما ایشان خیلی عادی نشست بعد اصلاً احساساتی و تحت تأثیر فضا حرف نزد گفت این‌ها برای من در شخصیت ایشان خیلی عجیب بود گفت من در همان جلسه شیفته شخصیت ایشان شدم و دیگر بعد از آن تا الآن مسائل ایران را دقیق پیگیری می‌کنم. بعد گفت دوتا حرف امام برای من جالب بود من را تکان داد که من تا الآن این سؤالات از ذهنم بیرون نرفته، یکی این که فکر کردم ایشان به عنوان آخوند اسلامی ما را موعظه و دعوت به اسلام می‌کند، ایشان برگشت به ما گفت که به نماینده پاپ گفت به آقای پاپ از طرف ما دو چیز بگویید: 1) ما از شما می‌خواهیم مسیحی واقعی باشید اگرحضرت مسیح امروز بود طرف چه کسی بود؟ طرف آمریکا می‌ایستاد یا طرف مظلومین عالم؟ 2) دوم این که من از جناب پاپ سؤال می‌کنم که جنابعالی تا حالا دو بار نماینده به ایران فرستاده‌اید، دو بار در مسائل ایران دخالت کردید هر دو بار هم به نفع ظالم، یک بار آمدی از مقامات رژیم شاه این‌جا دفاع کردی که چرا هویدا را اعدام کردند، یک بار هم آمدی از جاسوسان آمریکایی در لانه جاسوسی می‌گویی اینها را ول کن بروند! این‌ها 30 سال است در حق این ملت جنایت می‌کنند، جنابعالی دو بار شفاعت فرمودید هر دو به نفع ظالم، چرا یک بار به نفع مظلوم شماها وساطت نمی‌کنید؟ می‌گفت این دوتا سؤالی که ایشان پرسید من را در جلسه تکان داد و این نماینده پاپ هم جوابی برای این‌ها نداشت بدهد. حالا این‌ها تعریفی که خودشان از مسیحیت می‌کنند از دین و از مذهب، تعریف غربی از مذهب و دین، توسط خود دینداران، حالا ضد دین‌ها را که گفتیم چه تعریفی از دین و مسیحیت در غرب دارند، خود دینداران چه تعریفی در غرب کردند؟ یک کلیاتی که اساس زندگی اجتماعی، اعتماد و عشق باشد و بعد می‌دانید که کلیسا در طول تاریخ ضد عشق‌ترین نهاد مذهبی در تاریخ است. یعنی تمام مذاهب دنیا را بروید بررسی کنید مذاهب بشری و آسمانی، شرک و توحید، هیچ مذهبی به اندازه‌ای که به نام مسیح و مسیحیت در دنیا خونریزی شده، خونریزی نکرده است. جنگ‌های صلیبی، دادگاه‌های تفتیش عقاید. این‌ها در آندلس اسپانیا بعد از این که حکومت تمدن اسلامی که در نصف جنوب اروپا 500 سال حکومت اسلامی بود وقتی آن سقوط کرد این‌ها فقط 300 هزار اروپایی مسلمان را اعدام کردند یا سوزاندند بخاطر این که گفتند مسیحی بشوید ولی این‌ها نشدند. 300 هزار! بالاترین آمار دادگاه‌های تفتیش عقاید و خشونت مذهبی برای اسپانیای اسلامی آندلس بعد از سقوط است. سیصد هزار نفر در دادگاه‌های کلیسا محکوم شدند و زنده زنده سوزانده شدند یا اعدام شدند و به دریا ریخته شدند و قتل عام شدند. یک علت دیگر که این‌قدر عشق عشق می‌گویند که انگار چیز دیگری در این عالم نیست برای پوشاندن آن گذشته است چون تا همین قرن 19 این‌ها تکفیر می‌کردند یعنی از گالیله تا کی و کی، تکفیرنامه‌های این‌ها تا نیمه قرن 19 هنوز بود، آخر قرن 19 پاپ آمد اول قرن 20 که همه‌جا گفتند دین مزخرف است برو کنار، دین از صحنه پاک شده، آن‌جا معاون پاپ آمد آخر قرن 19 و اول قرن 20 آمد عذرخواهی کرد و گفت حکمی که دادگاه‌های مسیحیت راجع گالیله دادند – این‌ها خیلی از این‌ها را کشتند و اغلب این‌ها هم کتاب‌های علمی دانشگاه اسلامی را ترجمه کردند بخاطر همان هم اعدام شدند آمد عذرخواهی کرد که آن‌جا زیاده‌روی شده است – در قرن 16 تا 19 میلادی اروپایی‌ها هرجای دنیا لشکرکشی کردند شمشیر و صلیب با هم رفته است، می‌دانید این آمریکای لاتین که الآن بزرگترین جمعیت کاتولیک جهان است و کاتولیک‌هایش از اروپا هم بیشتر است این‌ها با شمشیر و به زور مسیحی شدند، یعنی صلیب جلوی او می‌گرفتند و شمشیر هم این دستشان بود می‌گفت زانو بزن و ببوس و الا سرش می‌رفت قطعش می‌کردند. صد هزار آدم این‌ها کشتند تا این‌ها را مسیحی کردند، خب این گذشته تاریخ پاپ و کلیسا است. الآن است که همه جا در رسانه‌ها، عشق! صلح! صفا! تا می‌گوییم اسلام، جنگ! خشونت! این تصویری است که از آخر قرن 19 ، و در قرن 20بخصوص در این دهه‌های اخیر بعد از انقلاب اسلامی در فیلم‌های هالیوود و رسانه‌ها ساختند این تصویرسازی برای جبران آن 200- 300 سال است که خودشان می‌گویند اسلام هرجا رفت با منطق و محبت غالباً رفت، می‌دانید شرق اروپا هم 300- 400 سال دست عثمانی‌ها بود و حکومت اسلامی داشت ولی مردمش مجبور به مسلمانی نشدند بالکان و بوسنی مسلمان شدند نه به زور، صوفیان مسلمان غالباً ایرانی اتفاقاً آن‌جا مردم را مذهبی می‌کردند با خدمت و اخلاق و گفتگو.

نکته سلبی‌اش این‌جاست که حتی مسیحیتی که خود کلیسا در اروپا معرفی می‌کند تقلید از دین توسط دینداران این است، فرد مسیحی نباید دنبال کسب حقوق فردی خود باشد! فرد مسیحی نباید در سیاست دخالت کند! و دست به قیام علیه حاکمیت بزند! راضی به رضای خدا به معنی راضی به رضای سرمایه‌دار و حاکم تلقی می‌کردند تسلیم در برابر خدا تفسیر می‌شود به تسلیم در برابر وضع موجود. در اسلام گفتند تسلیم در برابر خدا، نگفتند تسلیم در برابر شاه یا تسلیم در برابر طبیعت. جامعه‌ای را که تصویر می‌کردند فقط جامعه برادران در آسمان‌ها بود. روی زمین نمی‌شود جامعه برادران، جامعه معنوی و دینی تشکیل داد. لذا از همان جماعت مسیحی اولیه اهداف دنیوی نداشت.‌ جهان؛ بعد از مرگ سرانجام از آنِ افراد فروتن خواهد بود. در دنیا هیچ کار و وظیفه‌ای شما نمی‌توانید و نباید بکنید اگر مسیحی خوب هستی، مسیحی خوب در پی اعمال مدیریت بر جهان یا سلطه بر طبیعت نیست. بنابراین خارج از چارچوب جماعت مسیحی و گروه‌های محدود برادران مؤمن قوانینی راجع به جامعه مدنی و قدرت حکام از موضع دین و مسیحی وجود ندارد آن‌ها خودشان هرطور حکومت می‌کنند بکنند، هرچه هست مقبول است، کار قیصر را به قیصر، و کار مسیح را به مسیح وابگذار. خب کار قیصر چیست؟ سیاست، اقتصاد، قدرت، مفاهیم حقوق بشری، تعلیم و تربیت اجتماعی، رسانه و دانشگاه، همه این‌ها برای قیصر است. قلمرو مسیح کجاست؟ کلیسا، یکشنبه‌ها. اصلاً سکولاریسم بنیاد خود مسیحیت بود. قدرت‌های سیاسی و دنیوی محصول اراده خداوند است یعنی هر اتفاقی که می‌افتد ما باید تسلیم باشیم شبیه حرف‌های اشعری‌های مسلمان ما که آن هم تحت تأثیر دیدگاه‌های بودایی و مسیحی بودند. اشعری چه می‌گوید؟ می‌گوید قدرت داوری عقلانی اتفاقات عالم ندارید، شما قدرت درک متافیزیک را ندارید، این جزو عقلیه نیست، جزو عدلیه هم ما نیستیم، ما نمی‌توانیم در مورد عدالت و ظلم داوری کنیم از منشأ آن که فعل خداوند است این فقدان داوری شروع می‌شود تا بعد. لذا در فقه سیاسی اشعری می‌گویند اولی‌الامر هرکسی است که بر ما حاکم می‌شود، هرکسی که حاکم می‌شود از طرف خداوند ولیّ امر است. ما حداکثر می‌توانیم دوستانه و با محبت انتقاد کنیم حق تغییر نداریم ملاکی خارج از اراده حاکم نیست، مگر بعضی از فرقه‌های اقلیت، انقلاب از تفسیر عدلیه و عقلیه است اما در تفکر اشعری نه انقلاب علمی، نه انقلاب اجتماعی قابل تصویر نیست خیلی به مسیحی‌ها شبیه هستند به لحاظ بنیادهای فکری، مملکت مسیح در این جهان برقرار نخواهد شد یعنی صحبت از تمدن‌سازی دینی، مدل پیشرفت دینی، تولید علم در راستای ارزش‌های دینی، تشکیل حکومت وجامعه دینی، این حرف‌ها را نزن، مملکت مسیح در این جهان برقرار نخواهد شد یعنی این دنیا برای شیطان است، در زمین، شهر، شهر شیطان است، شهر خدا و شهر مسیح در آسمان‌هاست، همه این‌ها جمله‌های کلیساست. آیین دو شمشیر، دوتا اقتدار داریم، یکی اقتدار و آتوریته روحی – درونی که آن برای مسیح است قلب‌ها متعلق به مسیح است یکی آتوریته بیرونی یعنی واقعیت‌های زندگی آن‌ها برای قیصر است و ربطی به مسیح ندارد، ربطی به مسیحی‌ها هم ندارد ولی در جماعات اولیه مسیحی، کلیسا عملاً وارد امور دنیوی شد و سه پنجم زمین‌های اروپا، یک جاهایی هم دوپنجم، یک جاهایی یک‌پنجم، یک جاهایی کمتر، بیشتر برای کلیسا بود. همین‌هایی که می‌گفتند ما به دنیا کاری نداریم.

 

ۚ وَمَنْ یَنْقَلِبْ عَلَىٰ عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئًا ۗ وَسَیَجْزِی اللَّهُ الشَّاکِرِینَ

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته



هشتگ‌های موضوعی

نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha